جدول جو
جدول جو

معنی سگ جانی - جستجوی لغت در جدول جو

سگ جانی
(سَ)
سخت جانی و حریص بودن. (غیاث) :
کسی کز روی سگ جانی نشیند در پس زانو
بزانو پیش سگساران نشستن نیست امکانش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
کسی که در برابر امراض و سختی ها مقاومت بسیار داشته باشد، سخت جان، جان سخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رگ جان
تصویر رگ جان
شاهرگ، ورید، حبل الورید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سگ ماهی
تصویر سگ ماهی
نوعی ماهی دریایی که اغلب عظیم الجثه، دارای بدن کشیده و دم دوشاخه هستند
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
بیرحمی. سخت جانی. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عمل سگبان:
برای پرورش جسم، جان چه رنجه کنم
که حیف باشد روح القدس بسگبانی.
رودکی.
سگبانی تو همی گزینم
در جنب سگان از آن نشینم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
مردم گیا باشد و آن را از آنجهت سگ کنی میگویند که هرکس آن را میکند میمیرد پس بوقت کندن اطراف آن را خالی کنند و طنابی آورند یکسر آن را بر کمر سگ و سر دیگر را بکمر گیاه بندند و سگ را نهیب دهند تا بدود. در آن اثناء آن گیاه از زمین کنده شود. گویند بعد از چند روز آن سگ میمیرد. میوه و ثمر آن را به عربی تفاح الجن خوانند. (برهان). همان مردم گیا که استرنگ گویند. (رشیدی). مردم گیاه است چون سگ میکند باین اسم موسوم شده و سگکنک مصغر سگ کنی است. (آنندراج). رجوع به سگ کنک شود
لغت نامه دهخدا
(یَ /یِ)
اتحاد. اتفاق. همدلی:
یک دو جام از روی مخموری بخور
یک دو جنس از روی یک جانی بخواه.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگدل. بی رحم. ظالم. بی شفقت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نام شهری است بحدود خراسان از ناحیت بالس. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(سَ زَ)
چاپلوسی و تملق:
خواند سگ را بسگ زبانی خویش
سگ دویدش بمهربانی پیش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قسمی از ماهی که بزبان فرانسه استورژن گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گران جانی:
آزاد کنم ز سخت جانی
وآباد کنم به سخت رانی.
نظامی.
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.
شکیبی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
منسوب است به سیرجان که از بلاد کرمان میباشد، (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخت جان. سختی کش. (برهان). بی رحم. سخت دل و سختی کش. (آنندراج) (رشیدی) :
همه سگ جان و چو سگ ناله کنانند بصبح
صبحدم نالۀ سگ بین که چه پیدا شنوند.
خاقانی.
خاقانیا سگ جان شدی کانده کش جانان شدی
در عشق سردیوان شدی نامت به دیوان تازه کن.
خاقانی.
همه کس عاشق دنیا و ما فارغ ز غم ایرا
غم معشوق سگ دل هست بر عشاق سگ جانش.
خاقانی.
عقل سگ جان هوا گرفت چو باز
کاین سگ و باز چون شکارگر است.
خاقانی.
چه سگ جانم که با این دردناکی
چو سگ داران دوم خونی و خاکی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیرجانی
تصویر سیرجانی
منسوب به سیرجان از مردم سیرجان اهل سیرجان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از ماهیهای حلال گوشت و فلس دار و استخوانی بحر خزر که فلسهایش بزرگ است و به آسانی می افتد. قدش بین 18 تا 36 سانتیمتر است. کمرش آبی سبز رنگ و شکمش خاکستری نقره یی است در سطح آب زندگی میکند و بیش از 20 سانتیمتر زیر آب نمیرود و از کرمها و دیگر حیوانات کوچک تغذیه مینماید. سگ ماهی در موقع تخم گذاری به کنار ساحل می آید و در اوایل بهار تخم ریزی میکند و بین 40 تا 100 هزار تخم میریزد، ماهی خاویار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت جانی
تصویر سخت جانی
حالت و کیفیت سخت جان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگبانی
تصویر سگبانی
نگهبانی و حفاظت سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
سخت جان
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ))
یکی از ماهی های حلال گوشت و فلس دار و استخوانی دریای مازندران که فلس هایش بزرگ است و به آسانی می افتد، ماهی خاویار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سگ جان
تصویر سگ جان
((سَ))
پرطاقت، مقاوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رگ جان
تصویر رگ جان
آورتا
فرهنگ واژه فارسی سره
دیرزی، سخت جان، مقاوم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوست کلفتی، گرانجانی، جان سختی، سگ جانی، سنگ دلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جان سخت، فرد بسیار مقاوم در برابر سختی ها
فرهنگ گویش مازندرانی
ماهی خاویار خزری که بومیان سگ ماهی نیز گویند، فیل ماهی
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان سگ، سگ بان
فرهنگ گویش مازندرانی
درگیری سگ ها، درگیری دو درنده
فرهنگ گویش مازندرانی